- مباني حفظ محيط زيست در اسلام، صادق اصغري لفمجاني، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، وزيري، 209ص.
- دين و نظم طبيعت، سيد حسين نصر، مترجم: انشاء الله رحمتي، تهران: ني، 1385، رقعي، 520ص.
- چپاول دانش و طبيعت، واندانا شيوا، مترجم: حسين داوري، تهران: كتاب صبح، 1382، رقعي، 178ص.
- انسان و طبيعت (بحران معنوي انسان متجدّد)، سيد حسين نصر، مترجم: عبدالرّحيم گواهي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، دوم، 1383، رقعي، 216ص.
- پايان طبيعت، بيل مك كيبن، مترجم: مهدي عبّاس زاده فتح آبادي، تهران: كتاب صبح،؟؟؟؟؟ رقعي، 281ص.
- اخلاق زيست محيطي، لويي پويمان، مترجم: محسن ثلاثي و ديگران، زير نظر: منصوره شجاعي، تهران: توسعه، 1382، 2ج، رقعي، 890ص.
روز جهاني محيط زيست، روز معذرت خواهي از همه نعمت هاي خداست؛ همه طبيعتي كه به ما حيات داده است.
يادمان نرود، اگر سپاس گزاران خوبي بوديم، به لايه اُزُن زخم نمي زديم. اگر گاهي به زمين فكر مي كرديم، اين گونه بي جهت گرم نمي شد.
پاسداشت زندگي به اين است كه عناصر زندگي ساز را پاس بداريم.
«وَ أمَّا بِنَعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ؛ ارمغان هاي آفريدگار را ياد كنيد.» اين پيام كتاب آسمان ها و زمين است كه به هم نشينان شبانه روزي زمين و آسمان ارسال شده است.
چه خوب است اگر وقتي تشنه مي شويم،
بي درنگ آب را ننوشيم؛ به زلالي اين آب نگاه كنيم،
به آب، لبخند بزنيم و فكر كنيم كه بر ما منت دارد.
گوارا و شيرين، از گلوي ما فرو مي رود و نشاطمان مي بخشد.
پس بياييد: «آب را گل نكنيم. در فرودست انگار، كفتري مي خورد آب».
با خال زخم هايش
يوزپلنگان صياصط را
به سخره گرفته است
و بهرام گور
بي درنگ
تيروكمانش را
به موزه ي ايران باستان
اهدا نمود
تامبادا
به جرم تخريب حيات وحش
دستگيرش نمايند
(اي گور به گور شوداين گور اولي؟!)
و رياصت محطرم محيط زيست
با توشيح بخشنامه هاي اداري
آنان را
بر خروش خشكيده ي گوزنان تالار پذيرايي اش
آويزان مي كرد مكرر!
و طهران
بيشه ي موهومي گشته بود
با خال گل گوشتخواره اي
برگونه ي چپ رخساره اش
كه با هاگ هايش
نفس ها را
به حالت تعليق در آورده بود
و پنجه چناري
براثر وزش باد خيابان عصر
بر جدول حاشيه ي آسفالت
نفش مي بست سريال وار
و خاطرات مان را
تداعي معاني مي نمودبي امان!
امان از خال زخم ها
بر گرده ي كوير رمل ها!
امان از سمومي كه
كارون و زاينده رود را
سترون كرده اند!
امان از دست هايي
كه گلوي حور را مي فشرند؟!
امان!…امان!…امان!…
از كبريت بي خطري كه جنگل را…؟!
اينكه آسمان بعد از اين همه سرخ و سياه شدن به آهنگي دلنشين و ملايم سپيدي را به زمين هديه مي دهد،
اينكه بر همه ي رنگ ها و پستي ها و كاستي ها و ناراستي هاي زمين پرده اي از يكرنگي آن هم رنگ سپيدش مي كشد،
اينكه دوباره صداي شادي معصومانه ي كودكان و كودكي بزرگ تر ها، لحظه ها را زندگي مي بخشد،
اينكه رقص دانه هاي سبك بار برف ما را با همه ي سنگيني حالمان! به خاطرات خوب گذشته مي برد،
اينكه بارش برف بر بلنداي بام و بستر باغ بعد از بازي بي تابانه ي برگ و باد، بوي باد بهاري و هکر نست باراني را به بار آورد،
اينها همه نشانه ي چيست؟!
پرنده
چيزي بيش از پرواز،
زمين
چيزي بيش از باران،
دريا
چيزي بيش از آبي
اين جمعه هم باران آمد
اما...
كسي صدايش را نشنيد.
زير اين سقف هاي بتني
پشت اين شيشه هاي دو جداره
كنار اين باند هاي پر قدرت سينماي خانگي!
صدا نمي رسد...
به خدا نمي رسد!
وقتي راه رفتن آموختي، دويدن بياموز.
دويدن كه آموختي، پرواز را بياموز.
راه رفتن بياموز زيرا راه هايي كه مي روي جزئي از تو مي شوند
و سرزمين هايي كه مي پيمايي بر مساحت تو اضافه مي شوند.
دويدن بياموز چون هرچيز را كه بخواهي دور است
و هر قدر كه زود باشي،دير است.
پرواز را ياد بگير نه براي اينكه از زمين جدا باشي،
براي آنكه به اندازه فاصله زمين تا آسمان گسترده شوي.
من راه رفتن را از يك سنگ آموختم،
دويدن را از يك كرم خاكي،
و پرواز را از يك درخت.
بادها از رفتن به من چيزي نگفتند،
زيرا آنقدر در حركت بودند كه رفتن را نمي شناختند.
پلنگان دويدن را يادم ندادند،
زيرا آنقدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند.
پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند،
زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند كه آن را به فراموشي سپرده بودند.
اما سنگي كه درد سكون را كشيده بود، رفتن را مي شناخت.
كرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود، دويدن را مي فهميد.
و درختي را كه پاهايش در گل بود، از پرواز بسيار مي دانست.
آنها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت.
سلام به همه كساني كه با نگراني اي مهم براي آينده ، خود روز ها را سپري ميكنند ...
ما ميخواهيم با افكار پليد مبارزه كنيم...
ما ميخواهيم دست طبيعت را براي كمك به او بگيريم...
ما ميخواهيم براى تك تك آيندگان زندگى با طبيعت را نگه داريم...
ما نميخواهيم با كوچكترين كارمان به به خودمان - طبيعت - و آينده سازان آينده ظلم كنيم...
بياييد اين شعارمان را در تك تك سلولهاى مغزمان حك كنيم تا يادمان نرود فقط ما نيستيم!!
تعداد صفحات : 1